یادت هست روزیکه برای نخستین بار همدیگر دیدیم
توگفتی نخستین دوست من هستی ومن گفتم که تو آخرین دوست من خواهی بود
هردو راست میگفتیم زیرا تو دوستی مرا نخستین دوستی خود دانستی ولی من آخرین دوست خود
هردو همدیگر را دوست میداشتیم وخیال میکردیم که ما فقط برای هم آفریده شده ایم وتا ابد نیز باهم خواهیم بود
ولی افسوس که تو زود این عهدو فراموش کردی ودر آخرین نامه ات نوشتی مگر ممکن است تا قلبم فقط به یک نفر بیاندیشد
آیا باید اینهمه زیبایی و فریبنده گیها را فقط بخاطر یک دوستی نادیده گرفت؟
اما!!!
ای کاش میدانستی که دوست واقعای را نباید هیچوقت فراموش کرد
تا جان در بدن است باید دوستی ماندگار باشد ودر آن خیانتی در کار نباشد
چون بنیاد دوستی به وفاداری اعتماد استوار است
نه این برایم میسر نیست من گل خودرا میبویم اما دیگر گلها را هم زیب پیکر خویش خواهم کرد!!!
روزگاری دراز از عهد شکنی تو میگذرد ودر این مدت گلهای بسیاری چیده وبر سینه نهادی ای
وپس از چندی بدور افکندی ولی دانسته باشی که گل دوستی من دبر تر از هر گلی پژمرده خواهد شد