من که در جستجوی شقایق و دینم اما افسوس
منتظر دیدار نرگس و عرق چینم اما افسوس
در پی چشم او و زآیین گمراه
گوش در راه مریم و نوشینم افسوس
گردم در گلستان بهر آن آبشار طلایی
که زقامتش به یاد مرسل و شاهینم اما افسوس
نظر سوی نظر جو جوید نظر
که دل نظر سوی سوسن و درکمینم اما افسوس
جهد بودن آن آغوش دلگشاه
و من در پی رخ بنفشه و گزینم اما افسوس
سجده ام سوی یک آینه است و بس
که در جستجوی صاحب آینه سمن مسکینم اما افسوس
دیده دل و آینه رسوای پیمانه
که زعشق او عاشق لاله و جان شیرینم اما افسوس
رویشی ندارم شب و روز در دیار او
که فقط به آن نگاه یاس به یاد تو نشینم اما افسوس