مسافرت یک مامور بدبخت

Posted on at


صدای زنگ گوشی شد


بله بفرمایید : مدیر شرکت هستم با آقای توکلی کار داشتم


بفرمایید: خودم هستم


 مدیر:آقای توکلی یه لحظه بیایید اتاق من


 توکلی :تو دلش گفت با با عجب آدم سمجی این مدیر معلوم نیست پرونده رو کجا گم کرده  دیروز که اعصاب ما رو به هم زد امروز باز می خواهد دوباره شروع کنه. ای با با


دراتاق زد داخل شد  نه بابا مثل اینکه خبر دیگه ای بود آقا مدیر خیلی خوش خنده طرف نگاه می کرد تازه اول اقا مدیر سلام کرد حتی مجال سلام کردن هم به آقای توکلی نداد.


 توکلی: ببخشید آقا ما رو کار داشتید


 مدیر:واقعا شرمنده هستم که دیروز با شما دعوا کردم چون پرونده تو خونه جا مونده بود از دیشب  به خاطر  رفتار دیروزم رعذاب وجدان گرفتم


اقای توکلی: تو دلش گفت ای بی همه چیز کاشکی می شد حالا چشماتو از جاش در می آوردم ، زبان تو از حلقت میکشیدم بیرون  ولی در جواب گفت  نه آقاییییی مدیر خواهش می کنم پیش میا د دیگه من بعضی موقع ها همچین کار های می کنم


 مدیر:یعنی منو بخشیدید


توکلی :اقا ما چیه کاریم که شما را ببخشیم خدا ببخشه.


 مدیر:راستی شما خیلی وقته که مرخصی نگرفتید واستون یک هفته مرخصی بنویسم بسته


 توکلی :راستش نه آقا مرخصی بگیرم چی کار باید برم خونه پیش مادر بچه ها و اون هی غر بزنه ما رو ببر اینجا ، ما رو ببر مشهد زیارت و از این حرفها همون اداره باشم خیالم راحت تر هستش.


خوب ببرشون


با کدام پول


 مدیر:خوب مشکلی نداره بهت پول سفرت هم ازطرف شرکت می دهم.


 کاشکی ماهی یه بار پرونده گم کنه جهنم ضرر م ما رو می فرسته مسافرت خوب دیگه چک گرفت رفت که نقدش کنه بره خونه. وگفت باشه قبل از این که برسم خونه یه زنگی بزنم که آماده باشند که فردا صبح حرکت کنیم .


دلم واستون بگه  وقتی رسید خونه در رو باز کرد خیال کرد اتفاقی افتاده حیاط پر از زن های همسایه گفت خدا مرگم بده یعنی چی شده رفت جلو که دید هر کی بهش می رسه یه حرفی مزنه انشا الله کی میرید .ما را هم دعا  کنید. زیارت قبول باشه ، سلام ما را هم برسونید از این حرفها


بله


مثلیکه کل شهر خبر شده بودند که آقای توکلی می خواهد برود سفر و هرکی قوم و خویش داشت تو مشهد یه بسته یا جعبه برای فرستادن آماده کرده بود.


تو دلش گفت عجب غلطی کردم که زنگ زدم خونه گفتم حالا از این یک هفته باید  سه  چهار روزسوغاتی ها رو برسونم دست صاحبانش.


کی یه دفعه سهراب پسر آقای توکلی داد زد بابا اصغر ساقی دم در حیاط و با شما کار دارد


جن الخالق این مرتیکه تریاک فروش دیگه با ما چی کار داره.


 توکلی بله بفرمایید.


 اصغر ساقی :توکل جون شنیدم می خواهی بری مشهد این امانتی ما رو هم برسون دست مادرم بیچارم دو سال منو میشه ندیده و اون روزی که بهش زنگ زدم می گفت خیلی پا درد شدید داره من هم واسش کمی دارو سرهم کردم ولی کسی نبود که ببره.


چی بگم دیگه ما هم دلمون سوخت گفتیم چرا که نه حالا این همه رو که می بریم اینهم روش.


خوب دیگه رفتیم سمت ترمینال ولی با دو کیف از خودمون چند تاکیف گونی سوغاتی برای کسایی که  نمی شناختم شون.


اول که سه هزار تومن به خاطر اضافه بار پیاده شدیم باز هم گفتیم بی خیال این هم صدقه سرمون


خوب دیگه داشتیم که می رفتیم که یه دفعه لاستیک ماشین پنچر شد یه چیزی افتاد تو ماشین شکست اقا بوی گند شو می گیه همه جا رو گرفت به نظرم از اون سیر های بود که تو کشتی تایتانیک غرق شده بود همه ماشین بو سیر گرفت همه سر صدا می کردند رانند گفت این ها مال کدوم ..................... هستش بلند شدم که دیدم ای دل غافل از تو وسایل ما بوده ولی به  روخودم نیاوردم و من هم چند تا فحش بلند نثار کردم و مطمئن بودم کسی پیدا نمی شه که بگه چرا فحش می دی. بلاخر بعدا از این اوضاع به حالت عادی برگشت نزدیک پلیس راه یه دفعه ماشین یه ترمز محکم گرفت این دفعه چند تا تخم مرغ خورد تو سریکی از مسافره باز بلند شدم که نگاه کنم ای بابا اینها هم که از سوغاتی های ما بوده .


دیگه دلم واستون بگه این دفعه مسافره هی گفتا هی گفتا خلاصه بگم ما رو که چی اجداد مون رو هم گفت دیگه منو می گیه طاقت نیاوردم گفتم هوی مرتیکه اینهای که گفتی خودتی آقا بزن که نمی زنی


ماشین ما رسوند جلو پلیس راه مامور ها امودن بالا وقتی صحنه رو دیدن جفتمون پایین کردند افسر مسئول که قضیه رو فهمید گفت یه معذرت خواهی بکن و به سربازها گفت تمام وسایل مسافر ها رو یه باز رسی بکنند و اول هم از اثاث من شروع کنند.


دلم پر خون بود دیگه که یه دفعه افسر نگهبان گفتم عمو بیا اینجا این بسته مال تو


 توکلی :آره اصغر ساقی داد گفت  بدم به مادر مریضش چیزی نیست کمی دواست.


 افسر»عمو دوا چی اینها که تریاکه


 توکلی :تریاک ای تف به رحوت اصغر


نامه رو پاکت باز کرد دید نوشته مادر جان از جنس ها خوبی که تو تهران می فروشمه شبی یه ذره بخوری ان شا الله که خوب می شی.


 توکلی :اقا افسر شما که آدم فهمیده ای هستید با عقل جور در میاد کسی از تهران تریاک ببره مشهد


 افسر: راستش نه تو این 10 سال خدمتم بار اول که برام پیش اموده  و می دونم قصدت خیر بوده برو بی خیال آزدی ولی دیگه هر وقت کسی بهت چیز داد خوب نگاهش کنی.


آقا هیچی دیگه سوارماشین شدیم رسیدم مشهد. اثاث ها و خانواده را تو ترمینال یه جا نشوندم گفتم باشه چند نخ سیگار بگریم تا اعصابم راحت بشه دست تو جیب هام کردم ای دل غافل مثلی که وقتی که تو اتوبوس دعوا کردم کل کیسم رو دزد زده بود. و حالا یه یک قرونی هم نداشتم. دیگه جوش آوردم امودم قضیه رو به عیال گفتم


خوب گفت حالا چی کار کنیم گفتم اصلا مسافرت بی مسافرت تمام سوغاتی رور بردم به یه بغال و یه کهنه فروشی فروختم و تونستم پول برگشت رو جور کنم. و با خدای خود عهد کردم که دیگه هیچ وقت خبر مسافرت رو  زمانی به عیالم بگم  که دستش رو گرفته باشم و به سمت ترمینال می برمش.


 


 



About the author

nematkakar

به نام خدا نعت الله کاکر هستم. تحصیلات ابتدایی خود را در کشور ایران به پایان رساندم و تحصیلات لیسه خود را در شهر هرات در لیسه سیفی به اتمام رساند. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به پوهنحی کامپیوتر ساینس راه یافته و در سال 2013 آن را…

Subscribe 0
160