انگار بهش گفته اند بگیر بخواب و او هم خواسته گوش به حرف بدهد و بخوابد ولی از چشمانش پیداست که هرگز سر آن ندارد که بخوابد هیچ، دلش یک بازی بپر بپر و قهقهه دارد.
چنان پر از حرف و سخن است این عکس که عادی ترین بیننده را هم وادار به اظهار نظر می کند.
یعنی چند بار به این چشم ها نگاه کرده و لبخند زده باشم خوبست؟ مخصوصا" که شدید شبیه همین سن و سال های برادر است. همینقدر شوخ، همینقدر شیرین، همینقدر زلال.
دلم برای آن زلالی هایمان تنگ شده است، و سن و سالمان که بالا می رود چشم ها نشانش می دهند، مثل برادر دوستم که رفته بود تذکره بگیرد و مرد تعیین سن در جواب تقاضایش که بیست ساله خواسته بود گفته بود، این چشم ها بیست و شش ساله اند، چشم ها پیرتر از بیست سالگی اند، چشم هایت بیست و شش ساله اند.
این موضوع را قبلا" جای دیگر هم نوشته بودم، اما آنقدر عمیق و زیبا بود که اینجا هم نوشتم تا یادم باشد.