من دریا ندارم .
وقتی دلش میگرفت می امد و کوله پشتی اش را بر می داشت و پشت باجه چند اسکناس را می ماند و زودترین حرکت را انتخاب می کرد . نه به کسی گفته بود که به کجا می رود و کسی می دانست که کجا می برد تنهاییش را .
بلیت را در دستش تکان می داد و لای اتوبوس ها به دنبال ایستگاه حرکت می گشت و هر وقت که امده بود سکوی حرکت جابه جا شده بود ِ گوش هایش را تیز می کرد که صدا ها را از هم تشخیص بدهد و به سمت صدا حرکت می کرد .
روی صندلی خودش را جابه جا می کرد و کمی پشتی صندلی را خم می کرد تا راحت تر باشد .
چشم هایش را می بست و برای اینکه کسی مزاحمش نشود کتابی را باز می کرد و روی پاهایش می ماند .
به اخر خط که می رسید یک راست سراغ تاکسی می رفت و دربست بود تا ویلای کوچکی که همیشه تنهاییش را در ان انداخته بود .
پیراهنش را در اورده بود و سیگار رو با یک فندک داخل جیب شلوارک انداخته بود و گوشی اش را خاموش کرده بود . برای اطمینان باطری اش را کشیده بود و با هیجان تند تند قدم برداشته بود به سمتش .
ایستاده بود و باد صورتش را خنک کرده بود و کمرش را خم کرده بود و با صدای بلند جیغ کشیده بود .
فریادش رفته بود و موج به بلند شده بود تا به پاهایش که می رسید ارام میگرفت .
اینبار چشم را که بسته بود نیمه راه کسی صدایش کرده بود و او چشم باز کرده بود و زل زده بود به چشم های درشت و ابروهای کشیده و موهای ریخته شده روی پیشانی .
ایستگاه کوله اش را جابه جا کرده بود صندلی عقب تاکسی دو نفره لم داده بودند و به ویلا که رسیده بودند مثل همیشه زده بود به دریا این بار نتوانسته بود فریاد بکشد .
دختر فریاد زده بود و به سمت موج ها هجوم اورده بود و اغوشش را باز کرده بود که موج ها ارام بگیرند .
موج تا پیش پایش نیامده بود و فکر کرده بود که دریا کسی را دارد که در اغوشش بکشید و ارامش کند .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک
وقتی دلش میگرفت می امد و کوله پشتی اش را بر می داشت و پشت باجه چند اسکناس را می ماند و زودترین حرکت را انتخاب می کرد . نه به کسی گفته بود که به کجا می رود و کسی می دانست که کجا می برد تنهاییش را .
بلیت را در دستش تکان می داد و لای اتوبوس ها به دنبال ایستگاه حرکت می گشت و هر وقت که امده بود سکوی حرکت جابه جا شده بود ِ گوش هایش را تیز می کرد که صدا ها را از هم تشخیص بدهد و به سمت صدا حرکت می کرد .
روی صندلی خودش را جابه جا می کرد و کمی پشتی صندلی را خم می کرد تا راحت تر باشد .
چشم هایش را می بست و برای اینکه کسی مزاحمش نشود کتابی را باز می کرد و روی پاهایش می ماند .
به اخر خط که می رسید یک راست سراغ تاکسی می رفت و دربست بود تا ویلای کوچکی که همیشه تنهاییش را در ان انداخته بود .
پیراهنش را در اورده بود و سیگار رو با یک فندک داخل جیب شلوارک انداخته بود و گوشی اش را خاموش کرده بود . برای اطمینان باطری اش را کشیده بود و با هیجان تند تند قدم برداشته بود به سمتش .
ایستاده بود و باد صورتش را خنک کرده بود و کمرش را خم کرده بود و با صدای بلند جیغ کشیده بود .
فریادش رفته بود و موج به بلند شده بود تا به پاهایش که می رسید ارام میگرفت .
اینبار چشم را که بسته بود نیمه راه کسی صدایش کرده بود و او چشم باز کرده بود و زل زده بود به چشم های درشت و ابروهای کشیده و موهای ریخته شده روی پیشانی .
ایستگاه کوله اش را جابه جا کرده بود صندلی عقب تاکسی دو نفره لم داده بودند و به ویلا که رسیده بودند مثل همیشه زده بود به دریا این بار نتوانسته بود فریاد بکشد .
دختر فریاد زده بود و به سمت موج ها هجوم اورده بود و اغوشش را باز کرده بود که موج ها ارام بگیرند .
موج تا پیش پایش نیامده بود و فکر کرده بود که دریا کسی را دارد که در اغوشش بکشید و ارامش کند .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک