گره آخر

Posted on at



شعر سپیده گره آخر


گره آخر قالی ام را زدم امروزبه رنگ سرخ


سیاه لاله ها راکه می بینی،نقشی زقلبم


دلی پر درد،روزها،ماهها پشتم خمید،پشت کارگاه


سالها پنجه نرم کردن با تارو پود درزندگی و انگار بی نمک اند این دستها


عمری سکوت بی پایان،ناله های خموش مادر،


چه صبری


آه دختران ده که هرگز در آسمان


نبود گوشی برایشان


در قفس تنگ سینه هایشان بی صدا مرده،


با سکوت میمیرد


گره آخر قالی ام را به یاد سوخته شاهپرک،


زامیده گره بستم،


امیدی که جایی نیافت دراین کار گاه،


سرانجام به یقین،



در بشکه بی عدالت زنده گی راه یافت به بنزین


سوخت لاله سیاه دررنج بی آبی


آه چه سوزان است آفتاب،انگاراوهم سرجنگ دارد بامن


نمی بیند لبان خشکیده آسمان آبی را،


بی آب شد شاپرک


کو بارانی که خموش سازد آتش درونم را،


سوخت پروانه


گره آخر قالی هم را بستم به جگرزخمی سوختگان زندانی در خانه


دستمال سر،


تا خون قطره ای آب شود بردستان رگ بریده،


آه چه تشنه ام


تا نریزد خون بی آبی ززخمی چشمان بر زمین



عرق بر جبین،کو نبود چرا پسر؟


پادشاهی است او در این کارگاه


امسال در خانه عمو نه شدیم،عجب مصیبتی ،کو سرور؟


چه بی آب است،چه بی آب شد


باغ های گل های داوودی،لانه های سیاه عمه


گره آخرقالی ام را به لحظات طوفانی


در خانه های خشک و قحطی زده ده و شهر


سر تنور هیزم بست ،گوساله ها گرسنه اند


باید بروم،وقت تنگ است


خریداری هنوز قالی ام را؟


می خری یا نه حاجی،بگو چند؟



 



About the author

160