مادر فرزندان خود را بزرگ کرد, گاهی اوقات از سوی یک عده خیر بخ دروازه ی خانه ی آن ها میآمدند و و برایشان مقداری برنج, روغن و برخی دیگر ضروریات را کمک میکردند. در یک زمستان تیره و تار خانه ی کاه گلی آنان فروریخت و خراب شد, یک ماه با سختی فراوان با سرمای زیاد در خانه های اقوام و خویشاوندان به سربرد تا شوهرش آن خانه ی ویران شده را دوباره از نو ساخت.
ولی باری دیگر برای دختر بزرگش خواستگار آمد, آن ها دختر خود را عروس کردند. خانواده ی داماد مقداری پول و صد جریب زمین را به عنوان شیر بها به خانواده ی عروس دادند. ولی آن دختر بدون فکر و دلسوزی به پدر و مادرش با پسر دیگری دوست شد و همرایش از خانه گریز کرد. مادر بیچاره تمام مکان ها را زیر و رو کرد تا شاید دختر ساده اش را بیابد ولی انگار زمین سوراخ شده بود و دخترش در اعماق زمین فرو رفته بود.
خویشاوندان دخترش آمدند و تقاضای پول و زمین هایی که برایشان داده بودند را کردند, آن ها هم تمام چیزهایی که برای دخترشان داده بودند را پس دادند و زنده گیشان هماره به سختی و در به دری پیش میرفت. بعد از چهار ماه دخترش همراه شوهرش آمد و به مادرش گفت: زنده گی من بسیار خوب است و در یکی از ولایت های دور همراه با همسرم زنده گی میکنم.
او یک ماه در خانه ی مادرش ماند و دوباره به خانه ی شوهر بازگشت, مادر بیچاره باز هم شکر گزار خداوند بود و همواره برای سلامتی فرزندانش دعا میکرد در صورتی که پدرش گفته بود که دختر دومیش را به او بدهند, دختر بیچاره گریه میکرد و میگفت من نمیخواهم عروس شوم ...
زنده گی زن بیچاره به همین منوال ادامه داشت, و او شکر گزار خداوند بی نیاز بود و او نیز با خرسندی تمام میگفت حال اگر یک دخترم خوشبخت است از دعاهای چند سال پیش است و من بیشتر از این شادم که فرزندانم سالم اند و من نیز با تمام بدبختی ها محتاج کسی نشدم و برای بدست آوردن رزق حلال تلاش زیادی نمودم.
پس در زنده گی خویش باید همواره قدر دان زحمات مادر و پدر و سپاسگذار و شکرگزار نعمات های بی پایان پروردگار عالمیان باشیم.
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه ميرمن حیاتی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:
http://www.filmannex.com/MirmanHayatiHighSchool/blog_post
اسما حیدری