سفیدی روی ترا قمر ندارد

Posted on at


سفیدی روی ترا قمر ندارد
زیبایی اش به سان زیبایی نو بهاران جلوه نمایی می نمود ، سپیدی و نازکی جلدش به سان قمر جلوه نمایی می کرد در میان سایر دلبسته گانش ویس یگانه کسی بود که او را عاشقانه دوست میداشت روز ها وشب ها را مجنون وار به خیال رسیدن به دلباخته اش سپری می کرد .
سرانجام ویس توانست دل سنگ نازی را به دست آورده و خانوداه اش برای خواستگاری به منزل نازی بفرستد ، نازی که خواستن خواه های بی شماری داشت و ویس هم یگانه دلباختۀ بود که با دل و جان نازی را می خواست .
او با دار ونادار خود دل سنگ خانواده نازی را نرم ساخت و با او نامزد شد .


 



سه سال تمام نازی نامزد بود و تمام خواست های نازی از سوی ویس برآورده می شد .
هرگاه که ویس یکی از خواست های نازی را برآورده می ساخت با زبان شیرین و ناز به نازی می گفت :"سفیدی روی ترا قمر ندارد."
پس از سه سال زمانیکه نازی و خانواده اش اجازه برگذاری محفل عروسی را دادند تازه پسر خاله نازی از جرمنی به افغانستان آمده بود نازی دلباخته پسر خاله گردید و بزودی رابطه دوستی بین این دو بسته شد .
بهانه جویی های نازی آغاز گردید پسر خاله با نازی قرار گذاشت تا نامزدی اش را فسخ نماید .


 



 


پس از فسخ نامزدی با او در کشور هندوستان ازدواج خواهد کرد و او را با خود به جرمنی خواهد برد.
نازی پیشنهاد را پذیرفت با بهانه جویی مراسم عروسی را به تحویق انداخت و رفتن به هند را سفر رسمی قلمداد نمود و پس از رسیدن به هندوستان طی تماس تلفونی به ویس در خواست فسخ نامزدی نمود ،ویس که از اعتماد خود نادم بود به خود لعنت می فرستاد هر چه تلاش کرد تا نازی از تصمیم خود منصرف گردد ، اما به نتیجه مطلوب نرسید.
نازی قبل از اینکه فسخ نامزدی شان به صورت رسمی صورت گیرد با پسر خاله ازدواج و از راه غیر قانونی خود را به منزل مقصود(جرمنی) رساند.



ویس در عالم تنهایی و ناچاری 5 سال تمام را با یاس و ناامیدی در هر کناری با خود دیوانه وار زمزمه می کرد سپیدی روی ترا قمر ندارد.
سرانجام ویس از اثرحادثه ترافیکی داعی اجل را لبیک گفت درآخرین لحظات زمانیکه آخرین نفس از قفس سینه ویس بیرون می شد شکسته شکسته زمزمه می کرد سپیدی روی ترا قمر ندارد با تکرار همین شعر با زندگی برای همیش وداع کرد.


 




About the author

160