نیت پاک

Posted on at


به گوشی مبایلم زنگ آمد وقتی دیدم ریحانه دوستم بود . زمانیکه به تلفنش جواب دادم از صدایش کاملا معلوم بود که بسیار ناراحت است و سخت به کمک من نیاز دارد ، قرار شد آنروز همدیگر را ببینیم و باهم صحبت نماییم .


از او خواستم تا ساعت 12:00 به خانه ما بیاید که باهم صحبت کنیم ، و در عین حال من هم زیاد کنجکاو شده بودم که چه چیزی باعث ناراحتی ریحانه شده است .


منتظر ماندم تا که ساعت از 12:00 هم گذشت اما ریحانه نیامد ، نگران شدم و برایش زنگ زدم ، زمانیکه به زنگم جواب داد بدون اینکه من چیزی بگویم گفت پشت دروازه خانه شما هستم ، بیا باز کن !


رفتم و بعداز اینکه ازش پذیرایی کردم کنارش نشستم و پرسیدم که چیشده ، چه اتفاقی افتاده ؟؟؟!


او هم با بسیار ناراحتی گفت که مادرش بسیار زیاد مریض است و اصلا حالش خوب نیست و دیگر اینکه در این وضعیت پدرش میخواهد اورا نامزد کند ، آنهم با پسری که نه تا بحال او را دیده و نه شناختی از آن دارد .


در حالیکه اشک از چشمانش جاری بود گفت که اگر مادرش در آن وضعیت نمیبود هرگز اجازه نمیداد که پدرش همچین کاری را نماید


.


ریحانه از من خواست تا به او کمک کنم تا این نامزدی هیچوقت سرنگیرد ... من بسیار فکر کردم اما فقط و فقط یک راه به ذهنم رسید و آن هم سلامتی مادر ریحانه بود که تمها او میتوانست پدرش را قانع سازد .


اما ما که در حدی نبودیم که مریضی مادر ریحانه را خوب کنیم و او را به حالت اولش برگردانیم ، خلاصه اینکه تنها راهی که بما باقی مانده بود فقط پناه به درگاه خداوند و دعا کردن برای سلامتی مادر ریحانه بود .



ریحانه دختری پاک دل و مهربانی بود . در عین حال مشکلات زیادی هم داشت اما او از درکاه خداوند ناامید نشده و هر روز بیشتر از دیروز از خداوند سلامتی مادرش را میکرد . تا اینکه یک روز من و ریحانه نذر به گردن گرفتیم که برویم حرم امام رضا .




ریحانه که زیاد ناراحت بود چون هرروز بیشتر به روز نامزدی اش نزدیک تر میشد و حراس داشت که مبادا این اتفاق بیافتد از سوی دیگر هم نگران حال مادرش بود ، به این ترتیب پا نهادیم به حرم پاک امام رضا ... با اولین قدم اشکانم بدون کنترل خودم از چشمانم جاری شد که حتی دلیلش را هم نمیدانستم اما بسیار حس عجیبی بود ، و اینکه حکمتش در چه بود تا هنوز هم جوابش را پیدا نکردم ، به ریحانه که دیدم او از من بدتر شده بود ، هردویمان در حالی که اشکهایمان بی اختیار شده بود دو رکعت نماز حاجات بجا آورده و برای سلامتی مادر ریحانه دعا کردیم ... آنروز گذشت ، چند روز بعد که شاید به نظرتان جنبه خیالی داشته باشد به طور غیر منتظره ای مادر ریحانه چشمانش را باز نمود که این جز یک معجزه چیز دیگری نمیتوانست باشد ... آن زمان بود که بعد از بسیار مدت طولانی خنده را در لبان و صورت ریحانه دیدم ، و بسیار خوشحالم که دوستی با استقامت و صبر ریحانه دارم ، او نتیجه ایمان به خداوند و امید داشتن به آنچه از خدا میخواهی را دید و حال هم در کنار خوانواده سه نفری اش که مادر و پدرش و خودش است به خوبی و خوشی در حال ادامه دادن این زنده گی میباشد .




About the author

160