ای کاش من هم یک کودک می بودم

Posted on at


 


نمی دانم این کلمه کوچک بودن چه چیزی داشت که بعضی اوقات به دلم چنگ می زد و می گفت  که ای کاش  مثل برادر زاده ام ،آتنا  کوچک می بودم .


وقتی به برادر زاده م آتنا نگاه می کنم به طرفش لبخند می زنم و می گویم :


کود ک بودن مثل یک گنج است که هر  غلطی که دلت خواست می توانی بکنی :می توانی یک کامپیوتر را خراب کنی و یا عروسک هایت را تکه پاره کنی .  آزاد استی که هر کاری بکنی .


ای کاش من هم مثل تو کوچک می بودم و از فرصت های این چنینی بهره ها می بردم و چه کار ها که نمی کردم .


آتنا  متوجه می شوی ؟  


انتا با چشمان سیاهش طرفم نگاه می کرد یک دفعه خنده ای سر داد که تمام دندان سفید کوچکش معلوم می شد .



من طرفش لبخند زدم و گفتم آتناااااااااااااا می خواهم حرف های مهم مهم بزنم بهم گوش می کنی ها !


 به حرف زدنم ادامه دادم گفتم  : اگر من به جای تو  می بودم  مامان و بابا  را مجبور می کردم که از صبح تا غروب من را سواری بدهند  و هر روز من را شهر بازی ببرند .هاهاهاهاهاهاهاهاها


-آتنا و قتی تو  بزرگ  شدی دیگر کسی نازتو  این طور نمی کشه مثل من، مثل تمام آدم های دیگر  که بزرگ شدند ، نازدانگی شان  و احساسی که دارند  کم می شود .


کوچک بودن  یک دوره با ازرش است ، زمانی است فارغ از دغدغه های زمانه ،درس ،صنف و امتحان زیرا فقط میخندی و دنیا را کشف می کنی  زمانی ...............


رو به برادر زاده کوچکم کردم چشمانش را بسته بود  و عروسکش را محکم  در آغوش گرفته که کسی آن را ندزدد  .انگار از حرف های من خسته شده بود و چیزی سر در نیاورد شاید هم حرف های که من به آتنا می  زدم مثل لالایی بود که باعت می  شد آتنا به خواب عمیقی برود .


پیشانی  آتنا را بوسیدم  پیشاتنی که هنورهم بوی کودکی  می داد. با صدای آرامی در دم گوشش گفتم : ای کاش من هم  مثل تو کوچک می بودم!



 



About the author

ZahraHaidari

Zahra Haidari studies at Marefat High School at eight grade. She likes art particularly painting. She is also interested in writing.

Subscribe 0
160